وقتی شروع به نوشتن میکنم یه سری از جملاتم رو درسته قورت میدم تو ذهنم بیانشون میکنم و یادم میره اونا رو به قلم بسپارم تا قلم به کلمه تبدیلش کند برای همین اگر دیدید زیادی دارم هارت و پورت میکنم عذرخواهم و حرف های بی معنی و نصفه کاره میزنم 

این چند روز انقدر گریه کردم که چشم هایم از سوزش و مویرگ های قرمز فریاد و جیغ می‌کشد دیگر توانایی این حجم از احساس غم را ندارم ولی باز صبر میکنم و صبر میکنم تا نکند که پیش داوری کرده باشم کار روز و شبم همین است دیگر چاره ای ندارم اما همچنان هنوز غمگینم 

این مکان این کلبه ی چوبی رو من دفترچه ی خاطراتم میبینم امیدوارم روزی خاطراتی که برایشان احساساتم رو به اینجا سپردم فراموش نکنم فقط امیدوارم دختری ام از جنس امید از جنس صبر از جنسی که فقط به خودش فکر نمی‌کند گاهی بخاطر این خصوصیت آخرین نفرت تموم وجودم رو میگیره میگم چرا چرا مثل بقیه رفتار نمیکنی چرا فقط به خودت فکر نمیکنی اما خب از این موضوع بگذریم چون خودمم هنوز آنچنان بهش مطمئن نیستم تو این چند روز فهمیدم فهمیدم که هنوز با اینحا احساس راحتی نمیکنم یا شایدم چون من زیادی غمگینم کلمات مخصوصی به احساسم پیدا نکردم تا در این جا به نوشته تبدیلش کنم بین ذهنم و نوشته ها یه ماشین هست یه ماشینی که احساسات رو به کلمات تبدیل میکنه نمیدونم اسمش رو چی بزارم اما تو این چند روز انقدر احساسات پیچیده ای داشتم که ماشین کلماتم خراب شد دیگر نمیدانست باید دقیقا چه بگوید دیگر هیچ چیز برا گفتن پیدا نمی‌کرد جز یه عالمه چرت و پرت شایدم چیز های پر مفهم که من متوجه اش نبودم نمیدانمم فقط خیلی از متن هایی اینجا قرار بود فرستاده شود ولی ارسال نشد 

داشتم یه فیلم میدم اووو همین الان هم داشتم میدیدم اسمش چی بود.....

واقعا تو بخاطر داشتن اسم ها افتضاحم 

شاید سرزمین خواب بود یا شایدم یه چیز تو این مایه ها امیدوارم درست گفته باشم آره خلاصه توش از ترس میگفت میگفت شجاع بودن به معنی نترسیدن نیست بلکه به معنیه اینه که چه جوری با اون ترسه برخورد کنیه 

این چند روز حس ترس اظطراب استرس غم رو به شدت با یه حجم گنده تجربه کردم چیز خوبی نبود همه ی اینا تو وجودم بود فقط زیاد تر شده بود و قول قول می‌کرد  

نمیدونم نوشته هام رو کسی میخونه اینجا  یا نه اصلا هیچ ایده ای ندارم فقط اگه از این که یهو از یه چیز میپرم یه چیز دیگه شاید اذیتتون کنه اما مغزم خیلی درگیر و پیچیده است اگه هم نمیخونید اشکالی نداره خودتونو نجات دادید که تو افکارم غرق نشید قبل اینجا من رو کاغذی می‌نوشتم یا صدام رو ظبط میکردم هنوزم این کارو میکنم اما خب اگه بخوام اعتراف کنم اون موقع ها خیلی بیشتر این کار رو انجام می‌دادم میدونی کاغذ و قلم یه چیز دیگه است یه حال و هوای دیگه ای داره اونو بیشتر دوست داشتم ولی این دلیل بر این نیست که از اینجا کوچ کنم 

بازم انگار میخوام حرف بزنم انگار که هنوز مغزم خالی نشده خب مغزه عزیز یکم به خودت فشار بیار و فکر کن ببین از چی میخواستی بگی 

 

ضمیمه )اها  راستی از اینکه امتحانا داره کنسل میشه به شدت خوشحالم چون غم شدیدی تو وجودم هست که نمیزاره هیچ غلطی بکنم انقدر غمگینم که دیگه مثل قبل دنبال صحبت کردن نیستم دنبال سکوت میدوم 

ضمیمه )میدونم این چیزی نبود که مغزم میخواست بگه اکت باز مثل اینکه ماشین کلماتم خراب شده 

ضمیمه) وقتایی که تو کابوسم گیر کردم نمیتونم خودمو خود واقعیم رو به دیگران نشون بدم شاید دلیل یکی از کم حرفام اینم باشه