قبل از شروع احساساتم و خودم و میخوام درک کنم آزادانه به قلبم بال پرواز بدهم وبامغزم پرواز کنم ....

۱. خودت را معرفی کن.

Axtargal دختر ستاره ای یا دختری از یه اخترک 

من از اخترک خودم به زمین کوچ کردم

 تو این دنیا برای مردم میگم و مینویسم گفتنم زیاد تعریفی نداره انگار کلمات این دنیا رو برا بیان کردن احساساتم و حرفام گم میکنم نمیدونم چی دقیقا اون لحظه مطلق به منه تو اون لحظه انگار حرفایی که تو ذهنمه رو اگه ننویسم یادم میره جاهای چوبی بارونی هنری مینیمالی بهم آرامش میده و عاشق کتابم منو میبرن به یه زندگی ماورایی دیگه...  

شخصیت پارانوئیدیم از تو همین صفحه مجازی غم انگیز و پر از راز شروع شد 

وسواسی هم هستم تو ادمایی که برام ارزش دارن تو وسایل هام که سرجاشون حتما باشه زره ای تکون نخوره

فکر میکنم که یه شخصیت اسکیزوئید هم دارم اگه خودم رو خودم لقب نذاشته باشم ... 

عاشق موسیقی ام که توش بوی آرامش بده بتونم بوشو مزشو حس کنم با صدای خواننده برم تو یه دنیای دیگه 

حتی اگه خواننده هم نداشته باشه اصلا مهم نیست 

ولی از آهنگایی که معروف نیستن مخوفن آدمای کمتری شنیدنشون بیشتر خوشم میاد 

۲. یک چیزی را نام ببر که در آن خوب هستی.

حس شیشم قوی ای دارم 

اما آنقدر اعتماد به نفس کمی دارم که احساس میکنم در هیچ چیز خوب نیستم 

۳. رنگ موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

همه ی رنگا برام قشنگن 

اما رنگهایی که بهم حس زنده بودن و زندگی کردن رو میدن بیشتر دوست دارم 

ولی اگه بخوام یه رنگ رو انتخاب کنم برام یه دوره ای داره که تو این دوره سبزه 

سبز پاستلی ...

۴. داستان پشت اسمت چیست؟

من دختر آسمونم دختری ام از جنس ستاره و ماه من تو اون دنیا تو کهکشان ها زاده شدم

برای همینم هستش که زبون آدم ها رو بلد نیستم اما از بچگی سوال زیاد راجب آدما و دنیاشون میکردم برا همین چرا چرا هم بهم میگفتن

 اسمم رو برای این دختر ستاره ای گذاشتم  

۵. دوست داری به کدام کشور سفر کنی و چرا؟

کانادا...فرانسه 

برام حس زندگی کردن رو داره 

کانادا با طبیعتش میتونم خو بگیرم 

و فرانسه هم با چیزهای کلاسیک و هنریش

فرانسه تو پاییزش 

نیویرک هم دوست دارم در زمستون کریسمسیش 

۶. کارتون موردعلاقه‌ات چیست؟

کارتون مورد علاقه ای ندارم همیشه هم اسم فیلما آدما کتابا مکانا یادم میره 

ولی همیشه تو قلبم می‌مونن 

در کل عاشق انیمه و انیمیشن و فیلمایی با ژانر هایی متفاوتم 

۷. میخواهی وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟

این سوال منو یاد متنی انداخت که چند سال پیشا خوندمش همین سوال رو کرده بود و درجواب گفته بود خوشحال ولی من میخوام که وقتی شب شد تا اخرای شب که بیدار میمونم با هزاران بدبختی پلکام رو نبندم حداقل خوشحال نیستم تا این حد غمگین بودن هم بدنم را نخورد 

منم خیلی دم دمی ام از بدر تولد از وقتی جنین بودم تا آلان هزاران شغل و هزاران شخصیت داشتم 

شاید بهتره بگم دوست دارم شغلی با درونم داشته باشم شغلی که درونم را از این همه نا آرام بودن دربیاورد 

۸. نکته موردعلاقه‌ات درباره دانشگاه چیست؟

آدم ها...

آدم ها هم برام جالبن هم ترسناک

۹. فصل موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

پاییز برای دمدمی بودنش 

برای رنگی رنگی بودنش از اون ور هم خشک و سرد و از نظر خیلیا بی روح و از نظر خیلیا پر از احساس بودنش 

پاییز فصل من است من دختر پاییزی هستم دختری ام که اخلاقیاتم هم به پاییز رفته است 

۱۰. غذای موردعلاقه‌ات چیست؟

غذا برای من بستگی به احساسم دارد 

گاهی وقت ها شبیه یه پیتزا میشوم 

و گاهی هم شبیه پاستا 

و شاید هم گاهی شبیه سوپ 

اماپاستا سیب زمینی و قارچ سوخاری و مرغ سوخاری رو تازگیا احساس نزدیکی باهاش دارم 

۱۱. از چه چیزی میترسی و چرا؟

از خودم...

باید از راز های نهفته ی درون اقیانوس خونین قلبم حرف بزنم 

و گاهی انقدر فکر میکنم که احساس دیوانه ها را دارم دنیای بیرون رو فراموش میکنم و فقط به درون فکر میکنم 

از قوانین آدما مثلا از این که اکه تو جمع نری درونگرایی این اصلا از نظر من منطقی نیست من گاهی تو جمعم ولی درون خودمم و گاهی بیرون از جمع یه گوشه میشینم ولی همراه جمعم من با آدما یکم متفاوتم از نظرم قانون‌قانوناشون فقط یه قانون مختص به خودشونه خوب و بد بودنشون فقط یه لفظه اصلا همچین چیزی نباید وجود خارجی داشته باشه 

متفاوت بودنم منو میترسونه من متفاوتم اما نه از نوع خوبش از نوع خوبش نه از نوعی که درک بشم نه از نوعی که بتونم راحت بیانش کنم که دقیقا چه تفاوتی دارم تفاوت من تو وجود منه نه ظاهرم تو عمق من داره جونه میزنه روی قلبم گل های خار داری درآمد توی مغزم گلی جونه کرده توی دلم باغچه ای از جنس بابونه است از نوک پاهایم تا موهایم درختی از جنس بید مجنون ریشه کرده و مثل آفتاب گردونم به دنبال نور میگردم و نگاهم را به نور معطوف میکنم من این گل ها رو دوست دارم و بیشتر از همه نرگس را عطرش را رویش را....

من درونم متفاوت از آدماست دوست دارم کنارشون بشینم وجودشون رو کشف کنم اما از همین رنج میبرم احساساتشون رو نمیتونم بفهمم که راسته یا نقاب به چهرشون زدن میدونم همه ما یه نقاب زدیم به صورتمون اما برا بعضیا زخامتش خیلی زیاده از همبن آدما میترسم فرار میکنم دوست ندارم برده آدمایی باشم که میخوان دنیا رو برا خودشون کنن و همه رو شبیه خودشون میکنن 

ادمایی که چیزی برای ارائه ندارن منو میترسونن باعث میشن از خودم دور شم برا همینم هست که از مدرسه میترسم 

هستیم در سیاهچال قلبم محبوس مانده و توان فهم خود را گم کرده 

از زمان میترسم همین جوری این ساعت دارد هر روز ۳۶۰ درجه می‌چرخد و من هیچ کار هیجان انگیز و مفید که منو تحت تاثیر خودش قرار بده انجام نمیدم 

۱۲. دوست داشتی حیوان خانگی داشتی؟

من عاشق روباه و گربم 

اما هیچ وقت دوست ندارم یه حیون رو از مکان زندگی اصلیش دور کنم 

اونا مطعلق به کلبه ی من نیستن 

۱۳. تعطیلات موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

دریا ...

جنگل....

بارون .....

جایی که ستاره باشه ...

میتونم غرق شم خو بگیرم و خودم را با طبیعت یکی کنم 

۱۴. یک فانتزی موردعلاقه‌ات را بنویس.

یکی از فانتزیام گه تو بچگی هم بود یه خونه درختی 

یه سفر به ماه اونجا یکم قهوه خوردن و کتاب خوندن 

۱۵. لباس موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

لباس هایی که باهام حرف بزنن 

از خودشون و شخصیتشون بگن 

۱۶. بزرگترین رویایت برای آینده چیست؟

هیچی رویایی ندارم 

جز اینکه بتونم به بهترین خودم تبدیل شوم و اگه شد سفر کنم به ماه یا بع کلبه ای چوبی وسط جنگل رو به دریا...

۱۷. پنج‌تا چیز جالب درباره من: (البته از نظر من)

۱:جزئیات تو خیلی جاها برام خیلی مهمه خیلی جاها هم فقط کلیات 

۲:برا همینه هزار چهرم 

۳:همون تفاوتی که گفتم 

۴:اتفاقات خیلی پیچیده رو زود باهاش کنار میام اما چیزای جزئی رو تا عمر دارم فراموش نمیکنم 

۵:با گل و گیاها حرف میزنم دوست دارم اسم هم براشون بزارم اما احساس میکنم هیچ اسمی توصیفشون نمیکنه 

۱۸. چه چیزی خوشحالت میکند؟

چیزای کوچیک منو خوشحال میکنه 

مثلا بارون 

یه کاغذ نوشته وسط کتابم بوی عطر کتابا مخصوصا قدیمی هاش 

نامه....

که الان نسلش منقرض شده 

تمرهای قدیمی حتی یه چندتایی خودم دارم ازش کلا وسایل قدیمی حالمو خوب میکنه 

عکاسی کردن یهویی 

۱۹. چه چیزی ناراحتت میکند؟

ادما ادمایی که برام مهمن میتونن راحت اعصبیم کنن و منم به بدترین شکل رفتار میکنم و احساس میکنم بعد هزاران قدم ازشون فاصله گرفتم

همیشه انگار یه چیز میاد دنبالم تا حالمو بد کنه انگار همیشه باید فکرم به یه چیز مشغول باشه کارایی که باید انجام بدم رو نمیدم هی ازشون فرار میکنم حتی از مشکلات هم فرار میکنم هر چقدر دیر تر یه موضوع رو حل میکنم گسترش پیدا میکنه غمشم تو دلم میمونه 

توضیح دادن ...

اینم منو میترسونه 

یه افکاری که اصلا وجود خارجی نداره میاد تو مغزم و کل وجودم رو میخوره 

روزایی که خواب بد میبینم خسته و غمگینم کل روز رو ...

و درون خودم باز 

ضمیمه)هر دفعه تست mbti میدم شخصیتم یه چیز در میاد 

 

 

 

 evermore.blog.ir