وقتی ذهنم بهم ریخته باشه تو اتاقم نشون میده و تو سکوتام 

همون وقتی که بعد کلی حرف زدن یهو دیگه هیچی نمیگم و 

بهم میگن تغییر شخصیت دادم آره دقیقا همین موقع ها خودشو نشون میده 

چقدر اینجا آزاد و رهام چقدر اینجا راحت افکارم به کلمات تبدیل میشن ماشین کلمات در این مکان به خوبی کار میکنه کاش همه جا انقدر راحت ابرازگر بودم کاش کمی از درون‌گرا بودنم کم کنم و فقط بگم، راحت بگم بدون هیچ فکری بدون اینکه بخوام تو فکرم حرف بزنم فقط به زبونش بیارم آخه میدونی رفیق انگار تو وجودم تو مغزم یه دلوین دیگه یه نسخه ی دیگه از من نشسته و منو هی مجبور میکنه با اون حرف بزنم تا با آدمای واقعی لطفا از سرم بیا بیرون دلوین کوچولو داری آزارم میدی خسته شدم از هم صحبتی باهات خسته شدم از پارتی اورثینک کردن فقط میخوام تو زندگی واقعیم هم مثل بیان باشم فقط بگم بدون اینکه ترس داشته باشم ترس از قضاوت ترس از سیاست نداشتن ترس از سو استفاده شدن 

امروز زدم اینستا رو پاک کردم شاید چند وقت دیگه کلا دیلیت اکانت کنم شاید فقط برا حرف زدن بیان و تلگرام رو داشته باشم شاید دیگه کافیه دوست داشتم پیجم بره بالا اما چه فایده جز اینکه حالمو بد کنه چیزی نداره خب منم زیاد پیجای روانشناسی و چیزای مختلف فالو کردم و هی برام میاره چه روانشناسی زرد چه درستش اعصابمو بعضی حرفا که تو زندگی خودمم تجربش کردم خورد می‌کرد روحیه ی حساسی دارم آسیب پذیرم شاید باید از خودم بیشتر مراقبت کنم اینجوری بهم گفتن اما نمیدونم چه جوری با فاصله گرفتن ؟؟

احساس خوبی ندارم به پاک شدن اینستا میدونی حس غم برام داره سوفیل هم اکانت رو پاک کرد من اکانت پاک نکرده بودم فقط اینستا رو پاک کرده بودم اما تا به محض اینکه بهم گفت اکانت پاک کرده اینستا رو ریختم و با صفحه ی سفید پیجش بدون هیچ عکسی و آیدی ای مواجه شدم دیدن این صحنه برام درد داشت و دوباره اینستا رو پاک کردم یه جورایی قلبم گرفت احساس پوچی کردم تو اینستا گفتم خب که چی واقعا وقتی نیست چه ارزشی داره اینستا نمیدونم چرا همچین احساسی بهم دست داد یا اصلا چرا من باید داشته باشمش خلاصه که اون رفت انگار تو اون مکان احساس غریبی کردم نمیتونم این حرفا رو به خودش بگم آخه میدونی عشق زیاد آدما رو دور میکنه همیشه باید تعادل داشته باشیم یه روانشناسی میگفت یعنی من باید جلو خودمو بگیرم و حرفام رو نزنم ؟

میدونی وقتی رفت تموم خاطراتمون چتای اولمون هم با پاک کردن اکانتش انگار برد نمیدونم چرا ولی دیگه چتا نیست چه غم انگیز نه ...هییی

انگار هنوز احساساتم رو کامل توصیف نکردم کلمان تو حلقم گیر کردن و نمیدونن چه جوری بیان بیرون کلمات عزیز دست و پا بزنید تقلا کنید سعی کنید شما می‌توانید باید بتوانید دلتنگ شدم خلاصه نمیدونم چرا شاید برا اینه که وقتی اون تو مکان حضور داشت و من براش همه چیو می‌فرستادم انگار اون محیط سمی برام کمتر آزار دهنده بود شاید برا این بود که احساس غریبی میکردم بعد رفتنش یکی هم برا چتا ناراحت شدم یکم احساس تنها شدن بهم دست داد یعنی من تا این حد دوسش دارم و خودم خبر ندارم ؟

یعنی من انقدر دوسش دارم و میگم دارم ازت دور و دور تر میشم و همیشه غمگینم و غمم میگه تو دیگه اونو دوست نداری یعنی دروغه 

یعنی غمم باعث میشه فکر کنم اکسم رو دوست دارم و هنوز عاشقشم ؟

یعنی غممه که باعث همه ی بدبختی‌های من شده ؟

غمی که نه تنها از طرفه اونه بلکه از وجود همه چیزه مخصوصا خودم 

از خودم متنفرم 

از خودم گاهی یا شاید هم بیشتر وقت ها متنفرم