رو تخت لش کردم اما نه تخت خودم 

دوست دارم چشمام رو ببندم و با چشم های بسته بنویسم اما حیف ....

دوست دارم خاص بنویسم جوری که واقعا به سبک منه و هر متنم رو بهتر از قبل کنم اما حیف که کلماتم باهم مخلوط می‌شوند و به اش شعله قلم کار تبدیل می‌شود 

همه چیز به طرز عجیبی پیچیده شد امروز امتحان نداشتیم و من به عشق یه معلم رفتم مدرسه اما با صحنه ی بدی مواج شدم معلم مثل امواج وحشیانه ای به سرعت وارد کلاس شد وقتی دیدمش تموم اجزای بدنم به لرزه در اومد شک شدیدی بهم وارد شد یعنی این معلم چه جور معلمی میتونست باشه وقتی شروع به صحبت کرد متوجه شدم او شتتت این دقیقا همون چیزیه که من نمیتونم تحملش کنم معلم زبانی که معلم جامعه شده خنده دار نیست 😅

البته شاید بعضی معلما تو یه تخصص دیگه بهتر باشن بهتره قضاوت نکنم اما تا اینجا باید بگم مدل تدریسش به پای معلم قبلیمون نمیرسه ..

معلومه دیگه هیچ چیز سرجاش نیست 

تازه ادمایی که خوبن زود میرن قبلا هم گفتم تو هم رفتنی شدی و این معلم معمولی وارد کلاس ما شد و کلاسمون از زندانی که هست به سلول تبدیل شد....حیف 

تا الان هر معلم و مربی خوبی که داشتم رفت و رفتنی شد ...

باید راجب بچه های مدرسه هم بعدا بنویسم که چه احساسی نسبت بهشون دارم 

حس عجیبیه