مغزم به دستانم دستور نوشتن داده است مغزم دیگر فریاد نمیکشد دیگر قلبم بوم بوم تند تند با تپش های نامنظم نمیکوبد امشب آرومم نه که دیگر غمی نباشد نه، نه که دیگر حرفی نباشد نه اما امشب به طرز فجیعی آرومم به چیزی شک ندارم زندگی رو پوچ و بی معنی نمیبینم حداقل برا امشب آروم آروم آروم
چیزهایی در دل دارم که عذابم میدهد اما امشب فقط یه گوشه نشستند و با من چای و کیک میخورند نوایی در گوش هایم پلی شده و تمام اجزای بدنم جشن کوچک خودمونی گرفتند و میخندند و میرقصند عجیبه خیلی عجیب من آدمی نبودم تا قبل حل شدن مسئله ای حال طبیعی خودم رو از طبیعت پس بگیرم
تا حل نمیشد اجزای بدن من هم باهم مخلوط و یکی نمیشد حال سرم با حال پایم یکی نبود حال قلبم با مغزم سو سو میکرد
نمیدونم این چه مرحله ای از زندگیه اما دوست دارم موندگار باشه میدونم حسا موندنی نیستند اما این یه حس نیست حس درون من یه گوشه در حال گریه است اما امشب چای مینوشد دوست دارم همیشه همینطور باشد یه روز چای یه روز قهوه یه روز آبمیوه و یه روز از اون هات چاکلت های توت فرنگی(اوه خدای من همیشه اسمش رو یادم میره اسمش چی بود؟؟ اوممم نمیدونم ولی میدونم که روش بدجور کراشم
امروز هیچ اتفاق غیر منتظره ای نیوفتاد
امروز کسی باهم صحبتی نکرد تا آروم شم
کسی سعی نکرد بهم بفهمونه همه چیز خوبه همهذچیز آرومه
امروز هیچ اتفاقی نیوفتاد اما من آرومم
چیز های دیگر هم میخواستم بنویسم اما دیگر مغزم یاری نمیکند هیچ چیز دیگه یادم نمیاد فقط میتونیم باهم موزیک گوش بدیم و مغزمون رو ابدی آروم کنیم از اون آرمش ذهنیا که از درون میاد حالا با شماره ی من موزیک رو پلی کن یک دو سه ....
آها راستی
امروز سر کلاس فلسفه معلممون برگه هامون (برگه امتحان) رو داد فکر نمیکردم حرفام که یه مشت خزولات بیش نبود (پشت برگه یه سری چیزا نوشتم)رو خوند حتی دوست ندارم دوباره خودم بخونمش اما خب همین حس خوبی بهم داد که حداقل آدما از وقتشون میگذرن و تومار دیگران رو میخونن و بعد براش آرزوهای قشنگ دنیایی میکنن ...
ضمیمه:وقتی همکلاسیام فهمیدن یه سری چیزا نوشتم به شدت مسخرم کردن اما مهم نیست من عادت دارم :)
یه راستی دیگه کریسمستون مبارک باشه