یه گل پژمرده بودم
تموم برگام و گلام ریخته بود تو خاک گلدونم
ساقم سست شده بود و خم به کمر آورده بود
رنگ سبزمم به قهوهای خیلی تیره تبدیل شده بود
ریشه هام مقاومت نداشتن نازک و ضعیف کم رنگ بودن
سعی کردم ریشه هام رو قوی کنم اما فایده نداشت
گل و برگ هایم دیگر خشک شده بودند و کف خاک گلدونم کپک زده بودن
هیچ امیدی به زنده بودن نیست
من میمیرم وسال ها دفعن میشوم
تو همین ناامیدی و خاکسپاری نوری دیدم نوری از جنس امید
دستی دیدم دستی از جنس محبت
محبتی دیدم محبتی برا ورزیدن عشق
دیگر دفن نشدم در خاک جدیدی دوباره آروم آروم شکوفا شدم
برگان و شکوفه های جدیدی از رنگ زندگی جونه زدم
بویی از بهار به مردم جهانم نشون دادم
دخترک شاد دوباره داشت درونم جونه میکرد
اما باز مرد ...