۱۴ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

بدون بال در حال پرواز

بهم گلوله میزنن من از تو تیر جوانه ی گل پیدا میکنم

 

 

روی سرم بارانی از سنگ و اسید میبارد اما من از انها کلبه ای وسط ونوس میسازم 

ااااادم هااا 

ادم ها 

نقش تیغ را برایم دارند روی بدنم خط میندازند شاه رگم رو میزنن من رو میکشند اما من لبخند میزنم و از توی مرگ خواب را پیدا میکنم از تو ناامیدی کلمه ی امید را پیدا میکنم به بال های شکسته ام زنجیر وصل کردن و در قفس زندانی ام کردن 

اما با بال های شکسته ام پرواز میکنم 

مرقصم ...

میخندم ....

لمس میکنم و عشق میورزم 

اما الان نیاز به یه خواب عمیق دارم 

احساس خستگی دارم دیگر قهوه و قرص حالم رو خوب نمیکنن دیگر توان حرف زدن ندارم 

فقط فرار میکنم از خودم از این منه نیمه جان از این کسی که نمیدونم کیست فرار میکنم 

حتی از ادم ها هم فرار میکنم ادم هایی که زیبا میدیدمشون فرار میکنم 

اتاقم بدنم ادم ها همه برام سنگینی میکنن 

فضای توی درونم 

فضای توی خونه همه نفسم رو بند میاره مثل لاک پشتی شدم که خونش براش سنگینی میکنه و دوان دوان به سمت اقیانوسی میره که با اشکاش درستش کرده باید توش شنا کنه شنایی که براش تو زندگیش تا الان رنگی نداشته قلمو هاش رو باید برداره یاد بگیره رنگ کردنو باید تند تند از گودال خودم و بکشونم بیرون و به سمت دریا با تموم سرعتم برم جایی که خودم با اشکام ساختمش اما چاره ی دیگه ای هم ندارم اگه نرم غذای مرغای دریایی میشم از زندگی کردن محروم میشم ...

شاید زندگی تو اب قشنگ تر از زندگی بایه لحظه مرگ باشه ...

شاید باید تو ترسام غرق بشم تا معنی نترسیدن رو بفهمم...

شایدمممم.....

نمیدونم....

  

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • دختر ستاره ای
    • چهارشنبه ۱۶ آذر ۰۱

    اینجا کجاست ؟؟

    این جا واقعا کجاست؟¿

     

    اینجا به طرز وحشتناکی برام ترسناکه ...

    شبیه یه تیمارستان میمونه بچه که بودم تشبیهش میکردم به یه بیمارستان رنگ و رو رفته ی ترسناک با یه سری آدمایی که مامانمو منو بخاطر متفاوت بودنم تخیلم 

    نقاشیام حرف زدنای پنهونیم با خودم و دوست نداشتن هام میکشوندن مدرسه 

    یا همون تیمارستان به ظاهر مدرسه 

    بچه ها رو میزا میزنن انگار که دارن منو میزنن قلبمو فشار میدن 

    حرفای معلم تو سرم میرقصه کلمه به کلمش حرف به حرفش حرفاش برام غیر مفهومه 

    اینجا من از خودم دورم ....

    انگار تو یه بدن دیگه ام ،با یه شخصیت و یه خصوصیات دیگه

    ولی نمیدونم تو بدن کیم ؟؟

    من واقعا کیم؟؟

    اینجا آدمای روانیش منو دارن شبیه خودشون میکنن 

    میخوان مثل اونا باشم رفتار کنم کنار اونا باشم و از پیششون جم نخورم باهاشون همراه شم اگه نشم ترکم میکنن پشت سرم حرف میزنن و تو روم نگاه میکنن و فوشم میدن 

    چقدر ارتباط با همسن و سالام برام سخته 

    اینا هرکدومشون سر یه تایم مشخص یه کاری میکنن از رو میزا راه میرن رو میزا میکوبن یه دفعه همهمه میکنن یه دفعه خاموش میشن روشن میشن سر یه تایم همه میریزن تو حیاط سر یه ساعتم هم  همه میریزن تو کلاس و میزنن تو سر و کله ی هم هر هفته یه مشت قرص میارن و میریزن تو حلق بچه ها 

     

    اینحا واقعا کجاست ؟؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • دختر ستاره ای
    • دوشنبه ۱۴ آذر ۰۱

    نترس خب...

    میترسم 

    می ترسم از آدما 

    می ترسم از بشر ها 

    من فقط می ترسم از این آدمایی که لایه لایه رو هم ماسک میزنن 

    می ترسم از اینکه ماسک ها رو جوری درست کرده باشن که با صورت واقعیشون اشتباه بگیرم 

    من از کجا بفهمم؟

    من از کجا بدونم؟

    من فقط فوبیای اینو دارم که انسانایی که دوسشون دارم برام مهمن 

    برام نقش بازی کنن 

    همین باعث میشه که کنارشون زندگی نکنم و فقط با افکارم که راجبشون ساختم حتی کنار خودشون وقتمو با غم حدر بدم 

     

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • دختر ستاره ای
    • جمعه ۱۱ آذر ۰۱

    تیکه تیکه شده های قلبم

    الان که وقت نوشتنه انگار حرفامو قورت دادم و یکمشم تو گلوم گیر کرده 

    که باعث سرفه های شدید شده 

    باعث گریه های مداوم شده 

    باعث یکم حالت تهوع شده امیدوارم که با این یکی حداقل حرفامو بالا بیارم 

    احساس میکنم دستانم نمینویسن

    نمیدونم چی باید بگم از این دل پرم 

    انگار برای احساسات من کلمه ای کشف نشده 

    احساس میکنم احساسات من مطعلق به زمین نیستن 

    یا شایدم خودمم مطعلق به این سیاره ی سیاه نباشم 

    اما دارم تلاش میکنم مثل بقیه حرف بزنم رفتار کنم تا شاید یکم شنیده بشم 

    اما انگار شنیده شدن تو دنیای ادما با گوشه 

    تو دنیای من با فهمیده شدنه 

    من هر چقدرم درجا بزنم باز رو یه تردمیل خاموشم  

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • دختر ستاره ای
    • جمعه ۱۱ آذر ۰۱
    [حتی اگر یکروز مانده تا جهان متلاشی شود من درخت سیبم را میکارم^^]